بچـه کـه بـاشی
از “نقـاشی”هـایت هـم
مـی تـواننــد بــه روحیـــات و درونیـاتت پی ببـرنـد،
بـــزرگ کـــه مــی شـــوی
از حـرفهـایت هـم نمی فهمنـد تــوی دلت چـه خبـر است!
---------------
خبر از من داری؟…
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پـروانه های شادی که در نگاهم بودند…
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفتـه ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه…که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت…
خبرهای من به تـو نمی رسد…
---------------
بـرای مُردن لازم نیست عزرائیل بیـاید
همین که تـو نیایی کافیست...
---------------
مگه قلب من بت بـود…؟
که خـدا تـو را
برای شکـستنش فرستاد…؟
---------------
کنج گلویم قبرستانیست پر از احساس هایی که زنده به گور شده اند به نام بغض!
---------------
اشک ها قطره نیستند بلکه کلماتى هستند که مى افتند
فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسى را که معنى این کلمات را بفهمد …
---------------
گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی
که مبـادا دل کسی بلرزد…!
حتی در تنهایی خودت،حق اشک ریختن نداری
چرا که قرمزی چشم هایت دل می شکند...
---------------
پاییـز که شد به جرم کمکاری اخراجش کردند
رفتگـری که عاشـق شده بـود
و برگ ها را قدم می زد و جارو نمی کرد...
---------------
آینه هم شکایت دارد از من!
روی ِخوش می خواهد...!
آینه جان؛ ندارم،ندارم،ندارم...
---------------
تمام عشق تو را قطار جدایى روى ریل سرنوشتم برد
ولى هنوز گل یادت اینجا گوشه اى از قلبم منتظر برگشتنت است…
---------------
من هر روز یادت را با اشکهایم آب می دهم…
کو دهقان فداکار احساس هایت؟
---------------
اگر روزی رسیدی که من نبودم
تمام وصیتم به تو این است
" خوب بمان "
از آن خوب هایی که من عاشقش بودم…!
:: موضوعات مرتبط:
$M$ ,
,
:: بازدید از این مطلب : 881
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5